از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج چشن های زمستانیت کنند
پوشانده اند آسمان ترا ابرهای سیاه
تنها به این بهانه که بارانیت کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل نبند
این بار می برند که زندانیت کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست تا قربانیت کنند